چقد باید بگذرد که بر سر هر خواب و خیال و خاطره ای نترسی از بازگشت؟
طفل ِ هشت ماهه فراموشی من انگار قرار نیست با هر روز بزرگ تر شدنش مرا فراموش تر کند! زبان باز کرده...حرف میزند...دلتنگی میکند...!
چقدر باید بگذرد تا خوابها مرا میان ِ دست هایشان له نکنند؟ یک ماه؟ ده ماه؟ دو سال؟ده سال؟ زندگی آخرش میرسد به همینجا...همینجایی که خوابها به طور منظمی دلت را به رویت می آورند. همینجایی که صبح بیدار میشوی و چشم هایت هی به روی خودشون می آورند دلتنگی شان و تو زود از کنارشان میگذری...
چقدر باید نترسید؟
چقدر باید بر سر ِ هر خوابی صدقه داد که به واقعیت نپیوندد؟ چقدر باید قبل ِ هر خوابی التماس دل را کرد که چیزی به چشم ها نیاورد که آزازت بدهد...
+ چقدر سخته درگیر چیزی بشی که خودت واردش نشدی...
+
تاریخ چهارشنبه 94/8/13ساعت 9:58 صبح نویسنده تسنیم
|
نظر